دیگر گریه نمیکنم

نه!

دیگر گریه نمیکنم

حافظه این پنجره ها را،  پر میکنم از آفتاب

حوض را رنگ میکنم

آنقدر که ماهی ها هم آبی شوند

فکر های بد را هل می دهم از این صفحه های سپید،بیرون

نه دیگر!

گریه نمیکنم!

مینشینم و تب فکر های بی قرارم را می خوابانم...

گاهی دلم می خواهد...

گاهی دلم می خواهد  دقیقه ها را مچاله کنم

و بگذارم در کیف پولم

درست کنار اسکناس پاره ها

بعد همین طور بایستم و ثانیه شماری کنم

تا کسی جیبم را بزند....