من چه سبزم امروز

در دل من چیزی است

مثل یک بیشه نور 

 مثل خواب دم صبح  

و چنان بی‏تابم 

 که دلم می‌خواهد 

 بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه 

 دورها آوایی است،که مرا می‏خواند 

 من چه سبزم امروز 

 و چه اندازه تنم هوشیار است! 

 نکند اندوهی 

سر رسد از پس کوه ...

(سهراب سپهری)


با صدای استاد شجریان

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبریزِ مهر تو-تو ای با دوستی دشمن.

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.

برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به خاک و خون بغلطانی؟

گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را -برادر جان-به زور این زبان نافهم آتشبار
نباید جست...

اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار... 

فریدون مشیری

شکایت

سکوتم از رضایت نیست

دلم اهل شکایت نیست

هزار شاکی خودش داره

خودش گیره گرفتاره

همون بهتر که ساکت باشه این دل

جدا از این ضوابط باشه این دل

از این بدتر نشه رسوایی ما

که تنها تر نشه تنهایی ما

کسی جرمی نکرده گر به ما

این روزها عشقی نمی ورزه

بهایی داشت این دل پیش ترها

که در این روزها نمی ارزه

که کار ما گذشته از شکایت

هنوزم پایبندیم در رفاقت 

سکوتم از رضایت نیست

دلم اهل شکایت نیست

هزار شاکی خودش داره

خودش گیره گرفتاره

که کار ما گذشته از شکایت

هنوزم پایبندیم در رفاقت

میریزه تو خودش دل غصه هاشو

 آخه هیشکی نمی خواد قصه هاشو

کسی جرمی نکرده گر به ما

این روزها عشقی نمی ورزه

بهایی داشت این دل پیش ترها

که در این روزها نمی ارزه 

.....