«آرزو... »
کاش کیبورد رایانه ی تو بودم
و می بوسیدم پیوسته سرانگشتانت را
هنگام نوشتن نامه های اداری،
ایمیل های روزانه،
حتا هنگامی که
ایمیل عاشقانه ای از مرا
ناخوانده Delete می کردی...
می توانستنم ای کاش
شبانه باز کنم پنجره ی ویندوز کامپیوترت را
و از درون مانیتور
قدم به اتاق تو بگذارم
به تماشایت
که خفته ای با دستانی گشوده در بستر
چون شیوا
ایزدبانوی باروی هندویان...
آرزو می کنم ماوسی بودم
که نوازش دستان تو را حس می کند
بر چهره ی خود
وقتی صفحه های google را
به دنبال یافتن چیزی ورق می زنی...
تمام آرزوهای من
در حول و حوش تو می چرخند!
دخترشایسته ی پیج های 360
که هکرهای سرتا سر جهان،
سال هاست به شکستن قفل ِ قلبت
از پشت رایانه های خود برنخواسته اند!
یغما گلرویی
نه سازم کوک میمونه، نه کیفم کوکه دور از تو
دیگه عکس شناسنامهم به من مشکوکه دور از تو
به من که بیتو معیوبم، مثِ یه چرخ خیاطی
که سوزن میشکنه دائم، شده یه چرخِ اسقاطی
مثِ یه بطری خالی، رو میز پرتِ یه کافه
کناره مردِ تنهایی که دائم رؤیا میبافه
شدم شکل عزاداری واسه یه نعش بیوارث
یا سوزانبان مغمومِ توی فیلم شهیدثالث
خلاصه حال و احوالم مثِ دارالمجانینه
چشَم روزا پرِ گریهس، شبا کابوس میبینه
ولی انگار تو خوبی، سرت گرمه و قلبت شاد
چقدر سر به هوا موندی تا فکرم از سرت افتاد
می گن حال و هوات خوبه، مثِ ظهرای فروردین
همهش با دیگرون هستی، همهش میگین و میخندین
همین بسه برای من، همین که با خبر باشم
که تو آروم و خوشبختی... میتونم غرق رؤیاشم
آخه من شاعرم، سادهم، تصور کردنم خوبه
میتونم عاشقت باشم با این قلبی که مغلوبه
میتونم همزبون باشم با یه صندلی خالی
با ته سیگارِ ماتیکیت، با یه تصویر پوشالی
فقط گاهی به یادم باش، یادت باشه که بیتابم
بدون شب به خیر گفتن به تو هرگز نمیخوابم
به یادم من بیفت گاهی توی کافههای پر دود
اگه جام پای میز تو رو یه صندلی خالی بود
یغما گلرویی